دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده عشق تو ازآن من است آن روز که لحظه وداع من و توست آن شوم ترین لحظه ی پایان من است
فکرمیکنم عاشقی هم بچگیست ...اماحیف این تازه اول زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ...عشق آبادیه ی زیبایی درسراب
فاصله با آرزوهای ماچه کرد ...کاش می شد درعاشقی هم توبه کرد
غنچه ازخواب پرید وگلی تازه به دنیا آمد خارخندید وگفت سلام و جوابی نشنید خاررنجیدولی هیچ نگفت ساعتی چندگذشت گل چه زیباشده بود دستی بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه زوحشت افسرد لیک آن خاردرآن دست خزید وگل ازمرگ رحید صبح فردا که خاررسید باشبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت سلام
اگرعاشقت نبودم آرزو میکردم عاشقم باشی عاشقی درد بزرگیست طاقت سختی کشیدنت را ندارم
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |